خورشيد سحر

شعر ذيل سروده احمد يافتيان متخلص به «وفا» عضو انجمن نغمه‌سرايان مذهبي شرق تهران، با عنوان «خورشيد سحر» از زبان حضرت زينب (س) در مورد حادثه عاشورا و كاروان اسراء است.

از ازل تا به ابد تاج سري بود مرا
ز قضا و قدر حق، اثري بود مرا
***
ساقي دشت جنون آن دُر درياي شرف
زد به طوفان بلا و گوهري بود مرا
***
پرتو ماه به شب همسفر قافله بود
به بلنداي فلك تا نظري بود مرا
***
دل و مهتاب من و همدم خورشيد سحر
تا كه شد در يَم خون، چشم تري بود مرا
***
آسمان گشته سيه در نظر اهل نظر
به گذرگاه عزيزان گذري بود مرا
***
همچون مجنون پي آن گمشده ليلا بودم
دشت پرخون چه بلاي ديگري بود مرا
***
غنچه برتر گل، زينت گلبوي بهشت
همچو نيلوفر حق، خوش‌اثري بود مرا
***
ديدم هفتاد و دو لاله به چمن غرق به خون
بين سرهاي جدا، تاج سري بود مرا
***
اي «وفا» غافل از اين چرخ ستم‌پيشه مباش
از ازل تا به ابد برگ و بري بود مرا

بمناسبت شهادت امام سجاد (ع)

به مناسبت فرارسیدن شهادت سیدالساجدین حضرت زین العابدین، امام سجاد عليه‌السلام بر آن شدم تا مطلبي كوچك از ايشان را برايتان بازگو كنم. با ديدن اين مطلب احساس كردم كه به حال و هواي امروز ما نيز مي‌آيد ... .

چرا امام سجاد(عليه‎السلام) مبارزات سياسى نکرد؟

امام سجاد(عليه‎السلام) پس از شهادت پدر، در ايام اسارت و در شرايط ‏اختناق، امامت را به عهده گرفت اين شرايط سخت تا پايان ‏امامت وى ادامه يافت. مسعودى نوشته است: حضرت سجاد(عليه‎السلام) امامت را به صورت مخفى و با تقيه شديد و در زمانى دشوار عهده‎دار گرديد. در چنين مقطع زمانى، آيا امام مى‎‏توانست دست ‏به ‏مبارزات سياسى و فعاليت‎هاى گسترده فرهنگى و اجتماعى بزند؟ به نظر مى‎‏رسد پاسخ منفى است؛ به دو دليل:

جو اختناق و كنترل شديدى كه حكومت‎ها پس از شهادت امام حسين(عليه‎السلام) به وجود آورده بودند. اين اختناق سبب شد مبارزات سياسى ‏يا مسلحانه نتيجه‎‏اى جز هدر رفتن نيروها نداشته باشد. چنان كه‏ مبارزات زمان آن حضرت تماما به شكست انجاميد.

«سهل بن شعيب‏»، يكى از بزرگان مصر، مى‎‏گويد: روزى به حضور على بن الحسين (عليهماالسلام) رسيدم و گفتم: حال شما چگونه است؟

امام فرمود: فكر نمى‎‏كردم شخصيت‏ بزرگى از مصر مثل شما نداند كه‏ حال ما چگونه است؟ اينك اگر وضع ما را نمى‎‏دانى، برايت توضيح ‏مى‎‏دهم: وضع ما، در ميان قوم خود، مانند وضع بنى ‏اسرائيل در ميان ‏فرعونيان است كه پسرانشان را مى ‎كشتند و دخترانشان را زنده نگه‏ مى‎‏داشتند. امروز وضع ما چنان دشوار است كه مردم با ناسزاگويى ‏به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها، به دشمنان ما تقرب مى‎‏جويند.»

به مناسبت ورود کاروان حسینی به شهر شام

پشت سر فریبگاه فتنه خیز كوفه است و پیش رو شهر شوم شام. كاش كوفه، نقطه ختم مصیبت بود. كاش شهری به نام شام در عالم نبود.

کاروان حسینی به شام نزدیک می‌شود. چهار ساعت، این كاروان خسته و مجروح و ستم كشیده را بر دروازه جیران نگاه می‌دارند تا شهر را برای جشن این پیروزی بزرگ مهیا كنند. به نحوی كه دروازه از این پس به خاطر این معطلی چند ساعته، دروازه ساعات نام می‌گیرد.

پیش از رسیدن به شام، تو خودت را به شمر می‌رسانی و می‌گویی: "نگاه نامحرمان، دختران و زنان آل الله را آزار می‌دهد. ما را از دروازه‌ای وارد شام كن كه خلوت‌تر باشد و چشمهای كمتری نگران كاروان شود."

شمر پوزخندی می‌زند و می‌گوید: "عجب! نگاهها آزارتان می‌دهد. پس از شلوغترین دروازه شهر وارد می‌شویم؛ جیران!"

و برای اینكه دلت را بیشتر بسوزاند، اضافه می‌كند: "یك خاصیت دیگر هم این دروازه دارد. فاصله‌اش با دارالاماره بیشتر است و مردم بیشتری در شهر می‌توانند تماشایتان كنند."

كاروان در پشت دروازه ایستاده است كه زنی پرس و جو كنان خودش را به تو می‌رساند، پسر جوانی كه همراه اوست، به تو سلام می‌كند و می‌گوید: "من اسمم زینبه است. آمده‌ام بپرسم كه شما كیستید و در كدام جنگ اسیر شده اید."

تو سؤال می‌كنی: "خانم شما كیست؟" كنیز می‌گوید: "حمیده از طایفه بنی هاشم، آن جوان هم پسر او سعد است "

تو می‌گویی: "حمیده را می‌شناسم. سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم، دختر علی بن ابیطالب. بگو كه...

پیش از آنكه كلام تو به پایان برسد، كنیز از شنیدن خبر، بی هوش بر زمین می‌افتد. و جوان را می‌بینی كه گریان و بر سر زنان می‌گریزد. به زحمت از مركب فرود می‌آیی و سر كنیز را به دامن می‌گیری. كنیز انگار سالهاست كه مرده است.

صدای فریاد و شیون، تو جهت را جلب می‌كند. زنی را می‌بینی، با سر و پای برهنه كه افتان و خیزان پیش می‌آید،

نزدیكتر كه می‌آید، می‌بینی حمیده است. سر كنیز را زمین می‌گذاری و به استقبال او می‌شتابی. برای اینكه زن را در بغل بگیری و تسلا دهی، آغوش می‌گشایی، اما زن پیش از آنكه آغوش تو را درك كند صیحه‌ای می‌كشد و بر روی پاهایت می‌افتد. می‌نشینی و سر و شانه‌هایش را بلند می‌كنی، اما درمی یابی كه هم الان روح از بدنش مفارقت كرده است، اگر چه چشمهای اشكبارش به تو خیره مانده است. مأموران، حتی مجال گریستن بر سر جنازه را به تو نمی‌دهند.

شیعه پاكدلی كه قدری از این حرفها را می‌فهمد و از مشاهده این وضع، حیرت كرده است، مراقب و هراسناك، خودش را به تو می‌رساند و می‌گوید: "قصه از چه قرار است؟ شما كه از چنان منزلتی برخوردارید، به چنین ذلتی چرا تن داده اید؟ چرا خدا به چنین حال و روزی برای شما رضایت داده است؟!"

تو به او می‌گویی: "به آسمان نگاه كن!" نگاه می‌كند و تو پرده‌ای از پرده‌ها را برایش كنار می‌زنی. در آسمان تا چشم كار می‌كند، لشكر و سپاه و عِدّه و عُدّه است كه همه چشم انتظار یك اشارت صف كشیده‌اند. غلغله‌ای است در آسمان و لشگری به حجم جهان، داوطلب یاوری شما خاندان، گشته‌اند. مرد، مبهوت این جلال و شكوه و عظمت، زانو می‌زند و تو پرده می‌اندازی.

عاشورا مرز خير و شر را ترسيم كرد

در عاشورای امسال حوادثي در تهران رقم خورد كه نمي‌شود آن را صرفاً يك رفتار عادي سياسي و هوادارانه تلقي كرد. پيش از اين هم آنان كه طرفدار يك جناح و آنان كه حامي يك جناح ديگر بودند، در صحنه‌هاي فراوان رخ به رخ شده بودند، اما هيچگاه مرزبندي‌ها و جانبداري‌ها تا اين حد شفاف و آشكار نبود و هركس در تحليل خود، ارزيابي ويژه‌اي از رخدادهاي پس از انتخابات رياست جمهوري ارائه مي‌داد. گاهي نقدها، جاي تأمل و دقت داشت و انديشمندان و كارشناسان را به واكاوي اتفاقات سياسي وامي‌داشت، اما حوادث روز عاشوراي تهران، جاي هرگونه بحث و مجادله را خالي كرد و صف‌بندي دشمنان فرهنگ و تفكر عاشورا، سند عزت، شرف و آزادگي شيعيان سيدالشهدا (ع) را آشكار ساخت.
تا چند روز قبل، جرياني براي اثبات عقيده خود تقلا مي‌كرد و البته در اين كوشش به شيوه‌هاي ساختارشكنانه هم متوسل مي‌شد، اما عاشوراي حسين (ع) پس از 1370 سال، انديشه نهايي او را آشكار ساخت و به جرأت بايد گفت كه هيچ مقطعي جز عاشورا نمي‌توانست اين افشاگري را با اين موفقيت صورت دهد.
روز عاشوراي سال 61 هجري، روز صف‌بندي و جبهه‌گيري تمام حق عليه تمام باطل بود. سيدالشهدا (ع) تا پيش از آن دل‌هايي را با خود و شمشير همان افراد را عليه خويش مي‌ديد و مي‌دانست كه در پس پرده منافقانه و رياكارانه آنان چه مي‌گذرد و دست افراد بي‌بصيرت و فريب‌خورده در دست كدام دشمنان است. مي‌دانست كه جبهه شرّ چه كينه‌هاي ديرينه‌اي در قلب خود دارد و قرار است او و اهل بيتش را به كدام جرم‌ به شهادت برساند و به اسيري ببرد.
عده آن افراد، بسيار و ياران واقعي حضرت، قليل بود، اما عاشورا صحنه نبرد تن‌‌ها و جان‌ها نبود كه هركس كشت، پرچم پيروزي برافرازد و هركه كشته شد، در گودال قتلگاه به فراموشي سپرده شود. آنان كه كم و انگشت‌شمار بودند در تاريخ ماندند و آنان كه با لشكري پرساز و برگ، راه را بر فرزند فاطمه (س) بستند و او را با لبان تشنه به شهادت رساندند، از ديباچه تاريخ محو شدند. چرا كه تنها در تفكر عاشورا، قلّت و كثرت ميزان نيست.
يك بار ديگر عاشورا با تمام ظرفيت‌هاي تاريخي‌اش رخ نمايان كرد. نبايد پنداشت تعداد آنها كه عاشورا محملي براي فتنه‌جويي‌شان شد، اندك بودند. برعكس، ياران جبهه مقابل، كم و اندك است. لشكر منافقان از عقبه‌اي به وسعت تمام بدخواهان نظام اسلامي برخوردار است و ديروز با فرماني به ميدان آمد كه هر شيعه آزاده‌اي را به مطالعه تاريخ فرامي‌خواند؛ آنجا كه هزاران نفر به دعوت حاكم شراب‌خوار و فاسقي چون يزيد به ميدان آمدند و فجيع‌ترين و دردناك‌ترين جنايت تاريخ را آفريدند.
عاشورا هميشه بهترين مقطع براي كشف رمز و تقسيم مرز خير و شر بوده است. چنانكه در حوادث پيش از انقلاب اسلامي نيز، عاشورا روز پيروزي و عظمت فرهنگ حسيني شد و جبهه شر را با تمام ساز و برگ و افتخارات ظاهري‌اش شكست داد، ديروز نيز با وجود افشاي مظلوميت سيدالشهدا (ع) و جسارت به فرزندش، روز سربلندي انديشه عاشورايي و انقلابي پيروان راستين مكتب تشيع شد.
سرانجامِ آنان كه در صحنه كربلا، وقتي سيد مظلومان به خاك افتاد، كف زدند و هلهله كردند، براي هماناني كه عاشورا را با شادماني به ريشخند گرفتند، متصور است.